در سال 1834 م. فردی به نام محمداحمد سودانی، خود را مهدی موعود خواند و با ارتش انگلیس و مصر، که کشور سودان را به اشغال خود در آورده بودند، به جنگ و مبارزه برخاست. حرکت او نظر جهانیان را به خود جلب کرد و نام او را به اروپا و دیگر نقاط غرب رسانید.
<دار مستتر>7، شرقشناس یهودی الاصل فرانسوی، این حرکت را موضوع پژوهش خود قرار داد و اعتقاد به مهدویت در اسلام را بررسی نمود. او حاصل کار خود را طی کنفرانسهایی که در تالار سوربن پاریس، در حضور جمع کثیری از مردم فرانسه برگزار گردید، عرضه داشت. بعدها گفتارهای او به شکل کتابی مستقل با نام <مهدی از صدر اسلام تا قرن سیزدهم> منتشر شد، که به فارسی نیز ترجمه شده است.8
او میگوید:
<آیا میدانید که محمّد(ص)، شریعت خود را چگونه بنیان نهاد؟ هنگامی که او ظهور کرد، در عربستان، علاوه بر شرک ملی باستانی، سه دیانت بیگانه موجود بود: آیین یهود، دیانت عیسوی و کیش زردشت.
نکته مشترکی که در این سه دیانت یافت میشد، عبارت از اعتقاد به یک وجود مافوق الطبیعه بود، که بایستی در آخر الزمان ظهور کند و نظم و عدالت از دست رفته را به جهان باز گرداند و مقدمه خلود و سعادتِ دائم انسان را فراهم سازد.>9
وی اضافه میکند:
<این اعتقاد که نخست در دیانت یهود بوده و عیسویت را به وجود آورده است، فقط وقتی در دیانت یهودیان و عیسویان به صورت نهایی درآمد که تحت تأثیر اساطیر ایرانی واقع شد... مسلمانان در خصوص اعتقاد به ظهور منجی، اصول عیسویان را پذیرفتهاند.>10
دار مستتر در مورد تولد این موعود میگوید:
<حسن(ع) که امام یازدهم بود، پس از مرگ خود پسری شش ساله باقی گذاشت، به نام محمد. خلیفه آن پسر را در شهر حلّه، نزدیک خود، به زندان افکنده بود، وی در 12 سالگی غایب شد. چون او تنها باقیماندهِ نسب مستقیم پیامبر بود، عامّه چنین نتیجه گرفتند که این کودک در ساعتی که بخواهد ظهور خواهد کرد.>11
این عبارات بیانگر آن است که از دیدگاه این مستشرق فرانسوی، مهدویت و موعودگرایی، افسانه و اسطورهای است که از آیین یهود و مسیحیت وارد اسلام شده و شیعیان ایرانی، آن را با اساطیر ایرانی بال و پر داده و بزرگ کردهاند.
در حالی که امثال مهدی سودانی، که در این کشور ادعای مهدویت داشتهاند، نه شیعه بودهاند و نه ایرانی! بلکه روایاتی از رسول خدا(ص) در باره ظهور فردی که در آخرالزمان، به مبارزه با ظلم و ستم برخیزد و قسط و عدل را بر جهان حاکم گرداند، به قدری در کتب روایی اهل سنّت وارد شده است، که حتّی متعصّبترین گروههای سنّی در برابر شیعه، یعنی وهّابیّت، روایات در این باره را غیر قابل انکار میدانند.
شیخ عبدالعزیز بن باز، مفتی اعظم عربستان، در یک سخنرانی که متن آن در مجلّه الجامعه الاسلامیه به چاپ رسیده است، به دنبال سخنرانیِ شیخ عبدالمحسن العباد، قائم مقام ریاست دانشگاه اسلامی مدینه، در موضوع مهدویّت، چنین میگوید:
<همان طور که اهل علم تبیین کردهاند، مسأله مهدی، آشکار و روشن و احادیث درباره آن، فراوان، بلکه متواتر و مستحکم است و از اهل علم افراد زیادی تواتر آن را بازگو کردهاند، به تواتر معنوی، که دلالت دارد این شخصِ موعود، مسألهاش ثابت و خروجش حقّ است. او از الطاف خدای عزوجل به این امّت در آخر الزمان است، که ظهور میکند و داد و حقّ را بر پا میدارد و از ظلم و بیداد جلوگیری میکند؛ و خداوند به وسیلهِ او سایه لوای حق را بر این امّت، در راه عدالت. هدایت و راهنمایی مردمان، میگسترد.>12
البته بن باز در مورد اینکه مهدی(ع) یکی از دوازده خلیفه پیامبر باشد، تردید کرده و میگوید:
<در مورد گفتهِ حافظ اسماعیل بن کثیر، در تفسیر خود در سورهِ مائده، هنگام بیان اسامی نُقَبا، و اینکه مهدی میتواند یکی از امامان دوازدهگانه باشد، جای تأمل وجود دارد؛ زیرا پیامبر(ص) فرمود: این امّت مادام که دوازده خلیفه بر آنان حکومت دارند، که همگی شان از قریش هستند، همچنان پایدار خواهد بود. این فرمودهِ او دلالت دارد که دین در زمان آنان استوار و احکام خدا جاری و حق فائق است و این امر، فقط پیش از انقراضِ دولت امویان بود و پس از آنان اختلافاتی بروز کرد که مردم دچار دو دستگی شدند و مصیبت بر سر مسلمانان فرود آمد... به نظر من مراد از دوازده خلیفه، خلفای چهارگانه، معاویه و فرزندش یزید و سپس عبدالملک مروان و چهار فرزندش و عمر بن عبدالعزیز میباشد؛ که اسلام در زمان آنان گسترش یافت و دین پایدار گردید و حق آشکار شد.>13
با وجود این، شاید مستشرقانی همچون دار مستتر در این قضاوت خود معذور باشند؛ زیرا وقتی افرادی چون ابن خلدون، مهدویت را زیر سؤال برده و در صحّت روایات آن شکّ میکنند، دیگر از پژوهشگران غربی غیرمسلمان چه انتظار!
ابن خلدون در فصل پنجاه و دوّم از کتاب مقدمهِ خود، ذیل عنوانِ <فی امر الفاطمی و ما یذهب الیه الناس فی شأنه> ابتدا چنین میگوید:
<اعلم انّ فی المشهور بین الکافه من اهل الاسلام علی ممّر الاعصار انّه لابدّ فی آخر الزّمان من ظهور رجل من اهل البیت یؤیّد الدّین ویظهر العدل ویتبعه المسلمون ویستولی علی الممالک الاسلامیّه ویسمّی بالمهدیّ ویکون خروج الدّجال وما بعده من اشراط السّاعه الثابته فی الصحیح علی اثره وانّ عیسی ینزل من بعده فیَقتل الدّجال او ینزل معه فیساعده علی قتله ویَأتمّ بالمهدیّ فی صلاته... 14>
بدان که مشهور در میان عموم مسلمانان در طول زمان این بوده که در آخر الزمان، مردی از اهل بیت ظهور میکند که دین را تأیید و عدالت را حاکم میگرداند؛ مسلمانان از او پیروی میکنند و او بر همهِ کشورهای اسلامی مستولی میشود.
نام او مهدی است و از شرایط ظهور او قیام دجّال است، که در روایات، صحیحه مطرح شده است و عیسی نیز پس از او نازل میشود و دجّال را میکشد و یا در کشتن او مساعدت میکند؛ و در نماز به مهدی اقتدا خواهد کرد.
ابن خلدون، سپس روایات مربوط به مهدی(ع) را از کتب بزرگان اهل سنّت نقل نموده و یک یک آنها را مورد نقد و طعن قرار میدهد؛ از مهمترین دلایل طرد و ردّ روایت نزد او، حضور یکی از رجال شیعه در سلسله سند روایت است.
البته کسانی مانند احمد کسروی نیز مهدویت را زیر سؤال بردهاند. او در دو کتابِ <شیعیگری> و <بهاییگری> در این باره مینویسد:
<مهدیگری افسانه است... اگر در ادیان دیگر هم منتظر منجی هستند؛ آنها نیز افسانه است.>، <بیگمان در زمان بنیان گذار اسلام، سخنی از مهدی در میان نبوده و نباید میبود.>، <مهدویت را ایرانیان بین مسلمانان انداختهاند.> و <امام حسن عسکری(ع) فرزندی نداشته؛ و چگونه میشود کسی فرزندی داشته باشد، و کسی از آن آگاه نباشد.>15.
گلدزیهر16 نیز، که از بنیانگذارانِ استشراق و بزرگان این امر است، در کتابِ <العقیده والشریعه فی الاسلام>، که مبنای بسیاری از نوشتههای مستشرقان پس از او قرار گرفته، چنین مینویسد:
<اندیشهِ مهدی، که در اصل به عناصر یهودی و مسیحی بر میگردد، بعضی ویژگیهای سائوشیانت زردشتی به آن اضافه شد. چنانکه اذهان خیال پردازان نیز به آن مطالبی افزود، و عقیده به مهدی، مجموعهای از اساطیر شد...
آنان احادیثی را به پیامبر(ص) نسبت دادند که اوصافِ دقیق مهدی(ع) در آن تصویر شده بود؛ در حالی که این احادیث به هیچ وجه در تألیفاتی که احادیث صحیح را جمعآوری کرده، نیامده است.>17
مارگلی یوت18 نیز در مقالهای تحت عنوانِ <مهدی>، در یکی از دائره المعارفهای غربی19، چنین مینویسد:
<احادیث را هر گونه هم تفسیر کنند، دلیل قانع کننده در دست نیست که تصور کنیم پیامبر اسلام، ظهور یک مهدی را برای احیا، تحقق، اکمال و تقویت اسلام، لازم و حتمی شمرده باشد.>20
در مقابل این گروه از مستشرقان، که مهدویت را اسطوره و افسانه پنداشتهاند، برخی دیگر از مستشرقان، با نگاه مثبت به آن نظر کردهاند و نه تنها آن را اسطوره نمیخوانند، بلکه از نقاط مثبت تفکر اسلامی و خصوصاً شیعی میدانند؛ که به دو نمونه از این دیدگاه اشاره میکنیم:
ماربین، مستشرق آلمانی، در کتاب خود <سیاست اسلامی>، در پایان فصل هفتم، در مورد فلسفه مذهبِ شیعه میگوید:
<از جمله مسائل بسیار مهم اجتماعی که همواره میتواند موجب امیدواری و رستگاری گردد، همانا اعتقاد به وجود یک حجّت در هر عصر و انتظار ظهور اوست.
شیعه عقیده دارد که انسان چون به هنگام شب در بستر میرود، باید به این امید بخوابد که صبح هنگام، چون از خواب برخیزد و ببیند که حجت عصر ظهور کرده است، در تأیید او آماده باشد؛ و عقیده دارند که همه مردم و دولتهای روی زمین تابع او و تحت حکومت آنها خواهند بود.
گویا فرد فرد شیعه، به امید ترقی و عالمگیری و اقتدار مذهب خود، هر صبح از خواب بر میخیزد. شیعه، مجتهدین را نوّاب عام حجّت عصر میدانند و البته بر دانشمندان علوم اجتماعی روشن است که اگر همچو عقیدهای در میان فرد فرد ملّتی گسترش یافته و رسوخ کند، ناچار روزی اسباب طبیعی آن، برای آنان فراهم خواهد آمد.
یأس و حرمان، عامل همه گونه نکبت و ذلّت است و ضدّ آن، پشتگرمی. امیدواری و قوّت قلب از روی اعتقاد، مایه فلاح و نجات میگردد.>
این مستشرق آلمانی، در ادامه نوشته خود، پیشگویی جالبی کرده و میگوید:
اعتقادات مذهبی در ملل مشرق زمین، تا دو قرن دیگر کاملاً اثرات خود را خواهد بخشید؛ و میتوان گفت که در این مدت و با این همه جمعیت و اسباب طبیعی. شیعه پیشرفت محیّر العقولی نموده و از حیث عدّه، نیرو و قدرت، مقام اول را حائز خواهد شد؛ و حتی اگر آثار اعتقادات مذهبی از بین برود، شیعه دارای آن سرمایهای خواهد بود که ماورای قوای طبیعی، شوکت، اقتدار، قوت و حکومت خود را در عالم نگه دارد.>21
علاوه بر ماربین، دیگر مستشرقِ بزرگ آلمانی، فان فلوتن، در کتاب خود، تحت عنوان <تاریخ شیعه و علل سقوط بنیامیّه> در این باره میگوید:
<مسیح ناجی، در میان شیعیان معروف و مشهور است. او ملقّب به مهدی است. البته این لقب، در آغاز یکی از القاب شَرف بود؛ ولی دیری نپایید که مخصوصِ آن ناجی از اهل بیت گردید؛ چنانکه اعتقاد به ظهور مهدی و انتظار او، در بدو امر مختص به آل بیت نبود و فکر مهدیِ منتظر چنان در میان اهل سنّت شیوع یافت که فکر مهدیهای دیگر را به کلّی از ذهن آنان خارج ساخت؛ و بدون شک، پیشگویی راجع به این امر و انتظار ظهور ایشان از نفوس مسلمانان بیرون نرفته است.>22